1- شروع کردم به نوشتن سر صبحی. از خیابونها و
آدمها و اینجا و عادت و مرض و وبلاگ و گودر و دوست داشتن و خیلی چیزهای دیگه . بعد شروع کردم به شماره گذاشتن . یک ، دو، سه و تموم نمی شد . انگار
که از یه جایی آزادم کرده بودند و گفته بودند یک زمان محدودی مهلت دارم که بنویسم
در مورد هر چیزی که دلم می خواد.
2- دارم یواش یواش به این نتیجه می رسم یا
شاید هم قبل تر ها رسیده باشم که من آدم ترک کردنم. من نمی مونم، نمی جنگم. من فقط
همه چیز رو بر می دارم و میزارم توی یک ساک دستی کوچیک و میندازمش روی شونم و میرم.
مهم نیست کجا میرم فقط سعی میکنم از جایی که هستم به اندازه مناسبی دوور بشم. حالا
هم مطمئن ام که دارم فرار می کنم . و اومدم اینجا و پناهنده شدم.
3- یک حس خوب آروومی دارم. فردا به سمت نور
ام. خوشحالم و به آب و آفتاب فکر می کنم.
No comments:
Post a Comment