Wednesday, March 31, 2010

damn

یک چیزهایی رو نمی شه نوشت.. باید بازیشون کرد.. باید با چشم ها ،لرزش لب ها، گرفتگی صدا از بغض، و سنگینی که روی کمر آدم حس میشه فهموند به بقيه. که شاید و فقط شاید یک بار حس کنن و شاید اگه روز دیگه یی پیش اومد برای یک لحظه توی فکرشون بیاد و برگردن به عقب و برن و فقط برن
پ.ن:  پاک شد
حال من از این بدتر نمی شه گاهی

Sunday, March 7, 2010

Hope

کاشکی گاهی وقتا خدا از پشت اون ابر ها میومد بیرون و گوشم رو محکم می گرفت و داد می زد که
آهـــــــــــــــــای دختره
بگیر بشین سر جات
اينقده غر نزن
همینه که هست
بعد یک چشمک می زد و آروم توی گوشم می گفت همچی درست میشه

Friday, March 5, 2010

wasted

امشب
اتوبان نیایش
موزیک
نو ر ماشین ها
henry lee
غم
من
تنها
خالی
wasted
لا لا لا
لا لا لا لی
و برای هزارمین بار خواستم که کاش نبودم
و برای صد هزارمین بار دلم یک نفر خواست
نبود